دنياي قشنگ نو


 

نويسنده:هانتر بيكر




 

چكيده:
 

آلدوس ها كسلي نويسنده كتاب دنياي قشنگ نو، ضمن داستاني پيش بيني مي كند كه پيشرفت هاي علمي، انسان را به نقطه اي مي رساند كه حتي فرزندان خود را درون لوله هاي آزمايشگاه كشت كرده و مي پرورانند. در اين مقاله نويسنده با الگو قرار دادن اين داستان، پيش بيني ها كسلي را صادق قلمداد مي كند و از بين رفتن بنيان هاي خانواده در غرب را به عنوان دليل خود ارائه مي دهد. از نظر نويسنده هر چند علم تعريفي براي شجاعت ندارد اما هنگامي كه نتوانيم شجاعانه رفتار كنيم سرافكنده مي شويم. ما شديداً به دنبال عشق هستيم و تجربه آن را عزيزتر از طلا مي دانيم. بنابراين، تجربه انسان بودن اشاره به حقيقتي دارد كه وراي آن حقيقتي است كه ما آن را به طور علمي تصديق مي كنيم. اگر علم نمي تواند وجدان يا اكثر ارزش هاي اساسي گوناگوني را كه ما زندگي و تصميماتمان را بر اساس آنها ترتيب مي دهيم توصيف كند ، آنگاه بايد راه هاي ديگري براي درك و فهم وجود داشته باشد.

زماني كه علم، مذهب را مغلوب مي كند، شخصيتمان نيز از بين مي رود.
 

پيش از دوران رقابت انتخاباتي ميان بوش و كري در سال 2004 حزب دموكرات چندين استراتژي با مبناي كاملاً مذهبي را براي به دست آوردن قدرت آزمايش كرد. يكي از اين استراتژي ها، اشاره كردن به انجمن بيوتكنولوژي رئيس جمهوري و فقدان جديت بوش براي تحقيق در مورد سلول هاي بنيادي بود و همچنين اين ادعا كه نزاعي ميان علم و ايدئولوژي ايجاد شده است . چرا كه دموكرات ها تلاش مي كردند گهگاه مانع از ظهور علم غير ممكن شوند. راديوي عمومي ملي ـ همچنين اكثريت روزنامه هاي بزرگ ـ زمان اندكي براي اطلاع رساني در مورد جنگ صرف كردند، اما ثابت شده است كه آنچه به واقع توجهات را جلب مي كند موضوعات بزرگ تر و فشارآورتر در مورد جنگ عراق است.
ايده اي كه وراي نبرد ادعايي ميان دانش و ايدئولوژي ـ‌ و يا اگر صادق باشيم نبرد ميان دانش و مذهب ـ وجود دارد اين است كه اساساً بايد موقعيت خاصي را به مردم رأي دهنده تحميل كنيم. بر اساس نظر دمز واضح است كه هيچ شخص «روشن فكري» باور ذهن گرايانه را به علم محض ترجيح نمي دهد؛ بنابراين ساده انگاراني كه مي خواهند با تكيه بر ارزش هاي مذهبي به تصميم گيري اين روشن فكران كمك كنند، به سرعت كنار گذاشته مي شوند.
اما عملاً، برنده جنگ كذايي بين علم و مذهب به كلي معلوم نيست. حقيقت اين است كه ما واقعاً بايد به مسائلي كه در مورد علم، مذهب، ايدئولوژي و غيره به وجود مي آيد توجه كنيم، چرا كه اين مسائل توانايي برانداختن انسانيت ما را دارند. يافتن آنچه كه مي تواند به واسطه دستكاري جهان طبيعي انجام گيرد، علمي است، اما انجام علمي اين كارها يك تصميم بشري است كه مبناي آن به روش علمي محدود نشده است. بنابراين ،ما مي يابيم كه مي توانيم اتم ها را بشكافيم، سلول هايي از روي جنين ها به دست بياوريم، تغييرات شيمييايي در مغز انسان ايجاد كنيم ، يا به خاطر ايجاد اندام هاي خوش، اشيائي خارجي را زير پوست بشر بكاريم، اما بايد رد مورد مسائل گوناگوني تصميم گيري كنيم؛ موضوعاتي از قبيل محو كردن يك كلان شهر در انفجاري عظيم، كشتن يك انسان در مرحله مقدماتي بلوغ به خاطر دست يافتن به فردي بهتر و مسن تر، كنترل يك كودك از طريق شيميايي به جاي استفاده از روش فشار انظباطي. علم نمي تواند در مورد اين گزينه ها انتخابي صورت دهد. بلكه اين ها به روح انسان باز مي گردد، و روح مشمول علم نمي شود و در ادراك ماديگرايانه محض، از جهان جايي ندارد.
فيلسوف و فرنسيس اسكافر مجذوب آنهايي شده است كه در عين حالي كه ادعا مي كنند زندگي و تصميماتشان بر اساس مباني كاملاً علمي است، خودشان را قادر به اين گونه زندگي كردن نمي بينند. آنچه او دريافت، اين بود كه گرچه به صورت علمي بگوييم چيزي به عنوان عدالت وجود ندارد با اين حال همه ما انتظار داريم كه عادلانه با ما رفتار شود. هر چند علم تعريفي براي شجاعت ندارد اما هنگامي كه نتوانيم شجاعانه رفتار كنيم سرافكنده مي شويم. گر چه هيچ اثري از گواه كمبود عشق وجود ندارد، ولي ما شديداً به دنبال عشق هستيم و تجربه آن را عزيزتر از طلا مي دانيم. بنابراين، تجربه انسان بو ن اشاره به حقيقتي دارد كه وراي آن حقيقتي است كه ما آن را به طور علمي تصديق مي كنيم. اگر علم نمي تواند وجدان يا اكثر ارزش هاي اساسي گوناگوني را كه ما زندگي و تصميماتمان را بر اساس آن ها ترتيب مي دهيم توصيف كند، آنگاه بايد راه هاي ديگري براي درك و فهم وجود داشته باشد.
منتقدان فلسفه هاي علمي كاهش گرا گر چه اغلب در نبرد روابط عمومي شكست مي خورند اما موقعيتي تقريبا شكست ناپذير دارند كه توسط كساني كه مدعي انكار اين منتقدان هستند به خوبي بيان شده است. به عنوان مثال، فيلسوف نامدار جان ديويي به طور متقاعدكننده اي نشان داد كه چگونه داروين گرايي جهان را بي هدف ساخت. با اين حال خواننده با مطالعه چند صفحه در مي يابد كه ديويي نياز به يك «نظم عيناً صنعتي» را اظهار مي دارد. به عبارت ديگر، با وجود پافشاري ديويي روي اين موضوع كه جهان بدون هدف پيش مي رود، او نشان داده است كه تمايلي به كنار گذاشتن مفهوم عدالت ندارد. اما عدالت در جهاني تصادفي و نامرتب چيست؟ چرا ديويي نمي تواند نتايج كامل موضع عقلاني اش را بپذيرد؟ پاسخ ساده است: حقيقتي كه كاملاً علمي است با تجربه انسان بودن جور در نمي آيد.
اما چه مي شود اگر حيله و نيرنگ انسان بودن را كنار بگذاريم؟ چه مي شود اگر چيزي ديگر شويم؟ شايد چيزي فرابشري؟ براي خيلي ها، اين چنين حركتي خواستار گامي به جلو و بيرون از افسونگري مذهب و احساس گرايي است. اما اگر فرابشريت آن طور كه مي گويند، نباشد چه؟ خوشبختانه براي ما، قبلاً دو نويسنده امكان چنين فرابشريتي در آينده را مورد بررسي قرار داده اند؛ يعني آلدوس هاكسلي در كتاب دنياي قشنگ نو و جرج اورول در كتاب 1984.
احتمالا كتاب اورول جلب توجه بيشتري كرد چون مفاد آن به واسطه كشورهاي ديكتاتوري كه در دوران جنگ سرد به بازي شطرنج براي جهان مي پرداختند، تأييد شد و نيز به اين خاطر كه داده اي در دسترس براي ادعاي آن وجود داشت. آينده فرابشري او اين رؤيا را مي پروراند كه بشريت به وسيله حكومت هايي كه در حال استفاده از اجبار علمي هستند، از انسان بودن به مفهومي وحشيانه تنزل مي كند. نتيجه آن مي شود كه انسان به جايي مي رسد كه مي تواند مادر خود را انكار كند.
از سوي ديگر، هاكسلي، هيچ چارچوب زماني رسانه اي ارائه نكرده است؛
شخصيت هاي او «در سال فورد ما» زندگي مي كند. اگر اين كتاب امروز نوشته شده بود، شايد نام بيل گيتس يا برخي ديگر از شركت هاي تأثيرگذار غول پيكر براي همان منظور استفاده مي شد، يعني براي نشان دادن اين مطلب كه تكنولوژي جاي خدا را گرفته است. در كتاب دنياي قشنگ نو، فرابشريت به وسيله افسردگي علمي فريبنده تري به ظهور رسيده است. زايش به طور كلي از رحم به آزمايشگاه منتقل شده است. ژنتيك، كاركرد و جايگاه اجتماعي را از پيش تعيين مي كند. انبوه مردان و زنان شخصيت هاي دو بعدي محضي هستند كه خودشان را به خاطر تاريخ رنج نمي دهند، مركز توجهشان روي سرگرمي است و معتقدند كه «گرفتن يك گرم بهتر از دادن يك مقدار بسيار زياد است.» ضد افسردگي، كنترل مواليد و مصرف گرايي مثلث كم مايه اي است كه به روزهاي اين مردم شكل مي دهند. آيا اين مسئله به نظر شما آشنا نيست؟
در جهان [ساختگي] هاكسلي، علم، گوهر وجودي بشر را بي اثر كرده است، تا آنجايي كه كسي هيچ گاه سؤالات بزرگ نپرسيد و يا هيچ تجربه مهمي از زندگي نداشته باشد. دو شخصيت رمان او كه رابطه شان را با هر آنچه كه به طور قابل تشخيصي بشري است حفظ كرده بودند، يكي تبعيد را برگزيد و ديگري خود را به دار آويخت، و اين ها مردمي واقعي هستند كه از زندگي كردن در يك جهان متغير عاجزند. كتاب هاكسلي به ما نشان مي دهد كه وقتي علم به شدت با ملاحظات دردناك روح آميخته نيست، چه اتفاقي مي تواند رخ دهد. آيا عشق بازي ما با تكنولوژي، ما را به اين آينده مي كشاند؟
توسعه عظيم در جراحي زيبايي نشانه ديگري از پيشگويي دلاورانه هاكسلي است. گر چه اين موضوع دقيقا در رمان بررسي نشده است، ولي اينكه مرد و زن همديگر را به طور «پنوماتيكي» تحسين مي كنند، جالب توجه است. كلمه پنوماتيك به معناي «پر از باد» است و به طور ضمني بيان مي داد كه اجزاي بدن در حالت سالم و درست بايد پر و ورم كرده باشند.
در جهان واقعي، انسان ها براي زيبا ساختن خود و افزايش جذابيت جنسي شان به مصرف دارو و حتي عمل جراحي مي پردازند. مهارت ما در علم، ما را قادر ساخته است كه از تمرينات شخصيت ساز براي خوشايند ساختن پوست، فرار كنيم. در عوض، ما به دنبال بالا بردن سهم ظاهر، در زيبايي هايمان هستيم و وقتي مي گوييم زيبايي فقط ظاهري است اثبات مي كنيم كه واقعا منظورمان اين نيست. مسابقه اي كه براي زيبايي و زيبا شدن و تغيير دادن نژاد [ميان مردم] وجود دارد نشان دهنده كم مايگي و تزلزلي است كه به واسطه قدرت علم، وسعت يافته تا آسان ترين راه را پيشنهاد كند. اين راه آسان است اما لزوماً مفيد نيست. نتيجه آن مطابقت و همرنگي است، نه انطباقي پيرامون انواعي از ايدئال هاي تقوي در مورد عشق و عدالت، بلكه انطباق محض پيرامون يك قالب آناتوميك خاص، يا همان پنوماتيك.
واژه «متراكم شده» مترادف كلمه پنوماتيك است. مردان و زنان «دنياي قشنگ نو» روابط جنسي اتفاقي دارند و به فيلم هايي توجه مي كنندكه باعث تحريك همه حواس مي شوند. ما پيش از اين به خوبي به سوي انتهاي مسير گذار به فرابشريت قرار گرفته ايم. زمان ما، زماني است كه در آن بزرگترين بازيگران صنعت پورنوگرافي به اندازه هنرپيشه هاي مشروع تئاتر، پرده سينما و استاديو ضبط، مشهور هستند. باري سان ننفلد، كارگردان مشهور فيلم «مردان در سياهي» و چندين فيلم موفق ديگر، يادآور انجام كاري درخشان در يك فيلم پورنو است. اين فرايند او را به صورت بي حس جنسي درآورد. ممكن است تصور شود كه اين مسئله به اين دليل رخ داده است كه سان ننفلد هنوز انسان است، و به رابطه جنسي به عنوان ابزاري نفع طلبانه در خط توليد كارخانه و [ايجاد] هيجان گسترده اي مي نگرد كه از احساس هاي او و همان ساختاري كه براي رابطه جنسي مناسب مي داند، فهميده مي شود. با توجه به مقبوليت رو به رشد هرزه نگاري در جذابيت هاي عمومي از قبيل تلويزيون، راديو، و رسانه هاي چاپي، تصور مي شود كه روح هاي احساساتي همچون سان ننفلد، در مقابل هشدارهاي ذهني و قلبي شان مبني بر اينكه يك تخلف رخ داده است، مصون خواهند شد. سرانجام، ما مانند ساكنان جهان هاكسلي تنها به سرگرمي و تفريح توجه داريم، متراكم شده و پنوماتيك خواهيم بود و براي از بين بردن آثار افسردگي درون گرايي قرص مصرف مي كنيم.
همان طور كه رابطه جنسي از زناي توسعه يافته به «تبرئه» احمقانه تغيير يافته است، توليد مثل و خانواده نيز در آينده فرابشري وضعيت وخيم تري خواهد داشت. آنهايي كه «در سال فورد ما» زندگي مي كنند، در سايه پرداختن به «تعاليم مالتوسي» (جلوگيري از آبستني) يا در مواردي كه موفق به پيشگيري از آبستني نمي شوند به واسطه سقط جنين ، فرزند ندارند. همه بچه ها در آزمايشگاه ها رشد مي كنند. بچه ها پدر و مادر ندارند. بنابراين هيچ كس پدر يا مادر نيست و نتيه آن يك دروان نوجواني بي پايان خواهد بود.
اكنون نيز ما در حال پرداختن به مسيرمان به سوي اهداف ناخوشايند فرابشريت هستيم. قرص كنترل مواليد، [يك نوع] «تعاليم مالتوسي» متعلق به ماست، و به همان اندازه كه با اشتياق مورد قبول بوده و به كار مي رود، منجر به قطع پيوند ميان عمل زناشويي، ازدواج و توليد مثل شده است. ما علي رغم اين امر مسلم كه بر اساس قانون، سقط جنين بايد يك اقدام اورژانسي باشد كه به ندرت به كار برود، به طور افراطي سقط جنين مي كنيم. ما كودكي را كه در شكم داريم مورد آزمايش قرار مي دهيم كه معيوب نباشد و اغلب آن بچه هايي را كه استاندارهاي كيفي را دارا نيستند يا جنسيت مورد نظر ما را ندارند، سقط مي كنيم.
هزاران سال از تاريخ بشري صرف شد تا آن چيزي حاصل شود كه از آن به عنوان موقعيت بسيار متمدن مرداني ياد مي شود كه خود را در يك موقعيت حفاظت شده خانوادگي به زنان، متعهد مي دانند. اين ترتيب، موجب رابطه جنسي ميان شريك ها (پارتنرها) و پايداري و حفاظت براي زنان (خصوصاً در دوران بارداري) و كودكان شد. همچنين تضمين نمود كه كودكان از راهنمايي هاي دو انساني بهره مند شوند كه براي رفاه خود به طور كامل سرمايه گذاري كرده اند و همچنين منظرهايي از هر دو جنس مرد و زن در اختيار كودكان باشد. براي اينكه با واقعيت بزرگ خانه هاي درهم شكسته و خانه هايي كه پدر يا مادر در آن ها نيست، مواجهه شود، خانواده هسته اي در حال خارج شدن از توجه عمومي است .حتي در خانواده هاي كامل، خيلي اوقات هر دو والدين كار مي كنند. هر روز كه مي گذرد تقاضا براي طرح هاي حمايتي دولتي دوران مهد كودك، پيش دبستاني و پس از دبستان، هم در تعداد و هم در ميزان حمايت، افزايش مي يابد. نتيجه اين است كه كودكان سال هاي بيشتر و در ساعات بيشتري از دوران كودكي شان تحت نظارت سازماني هستند. كودكان دنياي هاكسلي، همگي كودكان دولت هستند. اكنون اين سرنوشت براي كودكان ما آغاز شده است.
تهديد آينده فرابشري عين حقيقت است. اگر ما اين دعوت هميشگي را بپذيريم كه در امور اخلاقي و روحاني غير قابل اندازه گيري خود به خاطر مسائلي كه علمي و قابل اندازه گيري هستند، معامله كنيم، آنگاه يك فرابشريت شديداً مبتذل در انتظار ما خواهد بود آيا اين آينده اي تابناك خواهد بود؟ اگر كتاب هاكسلي نشانه اي براي اين امر است، زماني كه به اين لحظه وحشتناك در تاريخ برسيم، ممكن است به اندازه اي در اين راه بي حس و متلاشي شده باشيم كه حفاظت از ما ممكن نباشد.

پيشگويي پيامبر گونه يا نادرست؟
 

برخي معتقدند كه از دو شاهكار پادآرماني قرن بيستم، يعني 1948 و دنياي قشنگ نو، دومي به مراتب صحيح تر است و پيشگويي درست تري ارائه مي كند. مؤلف آن، آلدوس هاكسلي، موفق شده است كه سال 2540 را با جزييات فراوان تشريح كند به گونه اي كه كاملا با آينده اي كه به نظر مي رسد پيش رو داشته باشيم هماهنگ است. با در نظر گرفتن اين مسئله، اين ها پنج خصوصيت كليدي جهان افسانه اي هاكسلي هستند. بنابراين آيا اين مرد واقعا يك پيامبر است يا همانند ديگران در پيش بيني سرنوشت جهان دچار اشتباه شده است؟

پي نوشت:
 

(Hunter Baker، محقق و نويسنده كتاب «پايان سكولاريسم».)**
 

منبع: سياحت غرب، ش77